گفته بودم چو بیایی ..

آچمَـــــــز

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..

گفته بودم چو بیایی ..

فکر می­کردم یک­ روز می­نشینم جلویت تمام اینها را برایت تعریف می­کنم

دستت را می­گیرم و توی خیابانهای اطراف معلم می­گردانمت

که ببین من تمام این خیابانها را رفتم و گریه کردم و تو نبودی

تمام آهنگهایی که به یاد تو گوش دادم می­گذاشتم جلویت

که ببین گاهی ساعتها می­گذشت و من هنوز نشسته بودم روی زمین

تکیه داده بودم به دیوار و سردم شده بود و هی از اول،از اول، از اول ..

دوباره می­رفت از اول و هر بار من سردترم بود از بار قبل

فکر می­کردم دفترم را می­گذاشتم جلویت که بخوان

که ببین من هم بلدم بی­قرار باشم، دلتنگ باشم، افسرده و غمگین باشم حتی

تمام قوطیهای خالی اسمارتیز را نشانت می­دادم که ببین چه­قدر نشستم و شمردم

دو تا سبز ، سه تا آبی ، پنج تا قرمز.. و فکر می­کردم تو اگر بودی تمام نارنجی­ها را برمی­داشتی

فکر می­کردم جای لک­هایی که انگشتانم روی شیشه های پنجره انداخته نشانت می­دهم

با هم سوار اتوبوس میشدیم

می­نشستم ردیف عقب ، از همه بالاتر و انگشتانم را می­چسباندم به شیشه

گاهی که باران می­زد و بخار بود چشم و ابرو و جوجه می­کشیدم و پاک می­کردم

ابر می­کشیدم و پاک می­کردم ، گل می­کشیدم و پاک می­کردم

که من حسرت نقاشی خوشگل کشیدن را به گور می­برم اصلا!

اگر آن «یک روز» نیاید هیچ وقت من با این همه قوطی­ اسمارتیز و دفترم و اندوه چه کار کنم؟

تو بگو

می­زنم از اول ، از اول ، از اول ..



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در برچسب:, ساعت توسط انگوشت ِ مَن |